شنبه ۱۴ مهر ۰۳

موسيقي كلاسيك

همه چيز درباره گيتار و ...

موسيقي كلاسيك

۸۷ بازديد

موسيقي كلاسيك


آپلود عكس

موسيقي كلاسيك را ازنظر سبك و تحوّل تاريخي آن به چند دورهٔ كوچك‌تر تقسيم كرده‌اند:

موسيقي سده‌هاي ميانه (قرون وُسطي)

اين دوره با سقوط امپراتوري روم شروع و تا رنسانس در اروپا ادامه مي‌يابد. اين دوره، دورهٔ شروع و آغازين گام‌هاي موسيقي كلاسيك است.

موسيقي رنسانس

در اين دوره، كه شامل سال‌هاي ۱۴۰۰ تا ۱۶۰۰ م مي‌شود، موسيقي كلاسيك به‌طور عمده در ايتاليا شكل گرفت و بيشتر قطعات آثار آوازي هستند.

موسيقي دورهٔ باروك

نوشتار اصلي: موسيقي دوره باروك

اين دوره از سال ۱۶۰۰ م شروع مي‌شود و تا حدود ۱۷۶۰ م ادامه مي‌يابد. لغتِ باروك در عالم هنر (نه‌فقط موسيقي) معادل استادانه زينت دادن و يا ماهرانه درست كردن به‌كار مي‌رود كه از مشخصات بارز هنر اين سال‌ها بوده‌است.

موسيقي اين دوره، همانند ساير هنرهاي هم‌عصر خود، بيانگر اشرافيت و قدرت حكومت‌هاي اروپايي بوده‌است. نياز كليسا براي جذاب‌تر كردن نيايش نيز در گسترش اين سبك تأثير بسياري داشته‌است.

يكپارچگي در حالت موسيقي از ويژگي‌هاي موسيقي اين دوره است.

از معروف‌ترين موسيقي‌دانان اين سبك مي‌توان باخ و ويوالدي را نام برد.

دورهٔ كلاسيك

نوشتار اصلي: موسيقي دوره كلاسيك

دورهٔ كلاسيك سال‌هاي ۱۷۳۰ تا ۱۸۲۰ م را شامل مي‌شود.

قرن هجدهم مصادف بود با جريان روشن‌فكري يا آزادي انديشه از بند خرافات، كه در آن طغياني عليه متافيزيك و به نفع احساسات معمولي و روانشناسي تجربي و عملي، عليه آيين و مراسم تشريفاتي اشرافي و به نفع زندگي طبيعي و ساده، عليه خودكامگي و به نفع آزادي فردي، عليه امتيازات و حق ويژه و به نفع حقوق مساوي مردم و تعليم و تربيت همگاني صورت گرفت. در اين دوره، براي اولين بار در موسيقي، اين فكر ظهور كرد كه موسيقي در حقيقت همانند ديگر هنرها مقصود و هدفي ندارد، بلكه صرفاً به‌خاطر خودش وجود دارد؛ يعني موسيقي براي خودِ هنر موسيقي موجوديت مي‌يابد. پس از دورهٔ كلاسيك با هنر موسيقي برپايهٔ ايدهٔ «هنر به‌خاطر هنر (هنر براي هنر)» برخورده مي‌شد.

هنر در اين دوران، بيشتر متوجه سادگي است تا تزئينات ماهرانهٔ دوران باروك، ولي درزمينهٔ موسيقي، اين رويكرد به‌عكس اتفاق مي‌افتد. برخلاف دورهٔ باروك، در دوران كلاسيك، حالت‌هاي مختلف و متضادي در ارائهٔ احساس در موسيقي وجود دارد. بافت موسيقي كلاسيك نيز بيشتر هموفونيك است تا پلي‌فونيك. از هنرمندان برجستهٔ اين دوره مي‌توان از هايدن، موتزارت و بتهوون نام برد.

دورهٔ رمانتيك

نوشتار اصلي: موسيقي دوره رمانتيك

سبك رمانتيك سالهاي ۱۸۲۰ تا ۱۹۱۰ م را شامل مي‌شود. در اين دوره، احساسات نقش بسزايي در موسيقي پيدا مي‌كند. موسيقي در اين دوره به‌صورت ابزاري در دست آهنگساز مطرح كردن احساسات شخصي اوست. معروف‌ترين آهنگ‌سازان و موسيقي‌دانان اين سبك شوپن، ليست و مندلسون هستند.[نيازمند منبع]

موسيقي قرن بيستم

اين دوره را دورهٔ مدرنيسم يا نوگرايي موسيقي كلاسيك مي‌دانند. آهنگسازان اين دوره هرچه بيشتر سعي كردند تا كارهاي خود را از سبك‌هاي گذشته متمايز و از باورها و قانون‌هاي گذشته عبور كنند.

موسيقي كلاسيك معاصر

موسيقي كلاسيك معاصر از سال ۱۹۷۰ م آغاز شده‌است و تاكنون ادامه دارد. آهنگ‌سازان معاصرِ كلاسيك بيشتر به ساختن موسيقي مينيمال و آوانگارد روي آورده‌اند.

قرن هجدهم مصادف بود با جريان روشني فكر، يا آزادي انديشه از بند خرافات، كه در آن طغياني عليه متافيزيك و به نفع احساسات معمولي و روانشناسي تجربي و عملي، عليه آيين و مراسم تشريفاتي اشرافي و به نفع زندگي طبيعي و ساده، عليه خودكامگي و به نفع آزادي فردي، عليه امتيازات و حق ويژه و به نفع حقوق مساوي مردم و تعليم و تربيت همگاني.

اولين رهبران اين جنبش لاك و هيوم در انگلستان و مونتسكيو و ولتر در فرانسه بودند. نمود اصلي دوره روشنگري در ابتدا نسبتاً سلبي و منفي بود، اما خلايي كه از برخوردهاي منقدان مخرب به جاي مانده بود، به زودي با ايده جديدي پر شد كه در آن طبيعت و غرايز طبيعي يا احساسات انسان منبع حقيقي دانش و اعمال درست پنداشته مي‌شد. ژان ژاك روسو يكي از پيشوايان اصلي اين شكل جديد از جريان روشنگري بود كه بعد از سال ۱۷۶۰ تأثير عميقي بر ادبيات و شاعران فيلسوف آلماني به جاي گذاشت. ستايش لذت‌ها و خوشي‌هاي فردي در زندگي، خود يك پديده اصلي و مشخص اين جريان است.

با شروع انقلاب صنعتي پيشرفت‌ها و كشفيات علمي در زمينه‌هاي مختلف صورت گرفت. طبقه متوسط مورد توجه قرار گرفت و انسان ساده و طبيعي هسته مركزي توجه فلسفه و هنر شد. ايده‌هاي انسان دوستي به سرعت در سرتاسر اروپا گسترش يافت. از ميان بزرگاني كه به اين جنبش بشر دوستانه كمك كردند، مي‌توان از فردريك كبير پادشاه پروس و شاعراني چون گوته و آهنگسازاني چون موتسارت (در اپراي فلوت سحرآميز)، بتهون (سمفوني شماره ۹) يا شيلر در سرود شادي نام برد.

با ظهور طبقه متوسط اجتماع و توجه خاص به آن، قرن هيجدهم قدم‌هايي در راه عمومي كردن هنرها و يادگيري آنها برداشت. داستان‌ها و نوشته‌ها به تدريج شروع به تصوير زندگي روزانه و احساسات معمولي مردم كردند كه از طرف عامه نيز مورد استقبال قرار گرفت. اين عوامل طبقه متوسط را به عنوان قطب مهمي در سياست گذاري، اقتصاد و فرهنگ مطرح كرد و افراد اين طبقه فرصتي يافتند كه در فرهنگ اجتماعي و هنر نقش مهمي داشته باشند. تغييرات اقتصادي در موسيقي نيز تأثير گذاشت و به همين دليل كمپاني‌هاي اپرائي و سالن‌هاي اپراي اكثر دربارهاي كوچك اروپا به دليل اقتصادي تعطيل شدند ولي موسيقي سازي به خاطر هزينه كم آن همچنان رايج بود. افراد جامعه در تشكل انجمن‌ها و مراكز هنري يكي از حاميان پرقدرت موسيقيدانان شدند و براي آنان كنسرت‌هاي عمومي كه در آنها بليت فروخته مي‌شد ترتيب دادند. اين امر باعث افزايش شنوندگان و دوستداران عمومي موسيقي و همچنين رشد موسيقي‌دانان آماتور گرديد، در حالي كه قبلاً اشراف حامي موسيقي، موسيقيدانان را در خدمت خود داشتند و شنيدن موسيقي آنها منحصر به درباريان و ميهمانان آنها بود.

براي اولين بار در موسيقي اين فكر ظهور كرد كه موسيقي در حقيقت همانند ديگر هنرها مقصود و هدفي ندارد، بلكه صرفاً به خاطر خودش وجود دارد، يعني موسيقي به خاطر خود هنر موسيقي. پس از دوره كلاسيك با هنر موسيقي بر پايه ايده «هنر به خاطر هنر» برخورده مي‌شد.

چاپ و انتشار موسيقي به طور وسيعي افزايش يافت و مجله‌هايي درباره موسيقي نيز به چاپ رسيد، و نوازندگان آماتور توانستند موسيقي دلخواه خود را به راحتي خريداري كنند و انتقادات بر موسيقي را نيز در مجلات مختلف بخوانند كه اين خود قدم‌هاي مهمي در راه همگاني كردن موسيقي بود. در لندن، پاريس و بروكسل تعداد زيادي از آثار موسيقي سازي آلمان به چاپ رسيد و مجموعه‌اي از سمفوني‌ها تحت عنوان «لاملوديا جرمانيكا» به چاپ رسيد. در اين دوره بود كه اولين كتاب تاريخ موسيقي و مجموعه مقالات راجع به موسيقي قرون وسطي انتشار يافت.

يكي از مهم‌ترين خصوصيات موسيقي قرن هيجدهم جهان فراميهني بودن آن و به حداقل رسيدن اختلافات ملي گرايي بود. حاكماني كه در يك كشور به دنيا آمده بودند در كشورهاي ديگر حكمروايي مي‌كردند، مثلاً پادشاهان آلماني در انگلستان، سوييس و هلند و پادشاهان اسپانيايي در ناپل. ولتر كه فرانسوي بود در دربار فردريك كبير پروس اقامت گزيده بود و شاعر ايتاليايي متاستازيو در دربارهاي آلماني در ونيز. موسيقيدانان اپراي ايتاليايي در كشورهاي ديگر مشغول به كار بودند. زبان مشترك موسيقي بر سر تا سر اروپا حكمفرما بود. در دوره كلاسيك، آهنگسازان آلماني قدرت خاصي در تركيب سبك‌هاي موسيقي ديگر كشورها داشتند، بنابراين سبك موسيقي آلمان تركيبي بود از عوامل مختلف موسيقي كشورهاي ديگر. موسيقي آلمان در اين دوره زباني جهاني پيدا كرد و ملل گوناگون اروپا مي‌توانستند آن را بفهمند، بنابراين موسيقي زبان بشر اروپايي شد. كريستف ويليبالد گلوك در يكي از نامه‌هايش اظهار مي‌دارد كه آرزو داشت يك موسيقي قوي بنويسد كه با تمام قلب‌ها در سر تا سر دنيا صحبت كند و مورد قبول همه مردم باشد و نيز اختلافات مسخره موسيقي‌هاي مختلف ملل را بزدايد. اظهار مشهور هايدن نيز در اين باره چنين است: «زبان موسيقايي من در تمام دنيا قابل فهم است.»

موسيقي دوره كلاسيك با ساختاري روشن و معقول و فارغ از پيچيدگي‌ها و تزيينات فراوان شكل گرفت. اين نوع موسيقي برخلاف دوره باروك فاقد تزيينات و پيچيدگي‌هاي كنترپوانتيك كه براي عموم شنوندگان قابل درك نيست، بود. ژان ژاك روسو به طعنه در باره موسيقي كنترپواني رايج در دوره باروك مي‌گفت: «خواندن دو ملودي هم‌زمان شبيه به شنيدن دو سخنراني مختلف در يك زمان، به منظور افزودن به تاثير آن، است.»

مهم‌ترين ويژگي اوايل دوره كلاسيك، ساده كردن هر چه ممكن تمام فرم‌هاي موسيقي و عوامل سبكي است. در موسيقي دوره كلاسيك ملودي به عنوان يك عامل اساسي و پايدار جلوه‌گر مي‌شود و تئوري ملوديك مهم‌ترين مسئله‌اي بود كه موسيقيدانان به آن مي‌پرداختند. براي اولين بار در تاريخ موسيقي ديگر ملاك زيبايي يك قطعه، همسازي اصوات پلي‌فونيكي (همانند دوره باروك) نبود، بلكه حاكميت نامحدود و آزاد ملودي كه اغلب داراي همراهي ساده‌اي بود، زيبايي يك اثر موسيقي را تعين مي‌كرد. در اين دوره آنقدر اهميت ملودي زياد بود كه حتي در مواردي همراهي نيز الزامي نبود. هايدن در اواخر عمرش گفت «اگر مي‌خواهيد بدانيد كه آيا يك ملودي واقعاً زيباست يا نه، بايد آن را بدون همراهي بشنويد.»

به طور كلي، سبك موسيقي كلاسيك به دو دسته تقسيم مي‌شود:

۱. سبك موسيقي اوايل كلاسيك كه تا سال‌هاي ۱۷۷۰ را در بر مي‌گيرد و شامل دو سبك روكوكو و اكسپرسيو است. سبك روكوكو خصوصاً در فرانسه نضج گرفت و نام فرانسوي Style Galant (سبك پيشرو) اغلب به عنوان مترادف آن به جايش به كار برده مي‌شد. باني سبك اكسپرسيو كه بعداً رواج يافت، آهنگسازان آلماني بودند و معادل آن در زبان آلماني (سبك حساس و وقار) است. اين دو سبك حاصل و نتيجه اهميت بخشيدن به دو صداي طرفين در موسيقي باروك است. اما در قرن هيجدهم، خط باس اهميت، رهبري و استقلال كنترپوانتيك خود را از دست داد و صرفاً حمايت كننده ملودي شد در حالي كه صداهاي مياني فقط پركننده هارموني بودند. سبك روكوكو يا گالانت در مجامع موقر اشرافي ظهور كرد و سبكي بسيار ظريف، دقيق، چابك، شوخ، آسان، پرجلال و شكوه بود. روكوكو همان شيوه زينت و آذين بيش از حد دوره باروك است ولي بدون بزرگي و عظمت. از سوي ديگر سبك اكسپرسيو (به معني رسا و پرمعني) در ارتباط بيشتري با طبقه متوسط جامعه قرار داشت و در كل سبك بورژاواها بود. اين سبك برخلاف روكوكو نه تنها پر طمطراق و پر زينت نبود، بلكه گاهي به طور عمدي و اغراق آميزي ساده بود.

۲. سبك دوره عظمت كلاسيك كه در آن فرم‌ها و سبك‌ها اصولاً ثابت ماندند، آهنگسازان موقعيتي يافتند تا افكار و رويدادهايي را كه از تخيلات آزادشان بر مي‌خواست شكل دهند. تاريخ نويسان دوره عظمت كلاسيك را به دو دليل «مكتب كلاسيك وين» نام نهاده‌اند: اول اين كه تمام آهنگسازان مهم آن در وين يا اطريش فعاليت كرده‌اند و دوم اينكه عوامل موسيقايي رايج در وين (يا اطريش) در موسيقي سبك كلاسيك راه يافت و تأثيرات فراواني بر آن به جاي گذاشت.

ريتم، ميزان و تمپو در موسيقي كلاسيك

مشخص‌ترين تغييراتي كه در سبك موسيقي اوايل اين دوره به وجود آمد، نوآوري و بدعت در ريتم و عوامل متريك موسيقي بود. اين تغييرات خود داراي چند مرحله گذار است كه نتيجتاً حد و مرز كاملاً مشخصي را نمي‌توان براي آن تعيين كرد. اما آنچه كه در سرتاسر دوره كلاسيك تسلط داشت وجود ملودي‌ها و جملات كاملاً مجزا و پريوديك ۲، ۴ يا ۸ ميزاني و ريتم‌هاي متفاوت و قابل تشخيص در ميان قسمت‌هاي مختلف يك موومان و يا حتي بين تم هاست.

يكي ديگر از مهم‌ترين تغييراتي كه در اين دوره صورت گرفت، استفاده از موسيقي فولكوريك در آثار بود كه خون تازه‌اي در كالبد موسيقي مغرب زمين به جريان انداخت. آثار موسيقي محلي كه داراي جملات پريوديك منظم و با قاعده (اغلب هشت ميزاني) بودند، مبناي كار آهنگسازان قرار گرفت. مثال آن استفاده از لندلر(از رقص‌هاي آلماني منطقه باواريا) در آثار بتهوون است. نشانه مهم ديگر اين جريان تغيير مينوئت باروك است به مينوئت كلاسيك.

در اواخر دوره كلاسيك، تا حدي ساختمان پريوديك و منظم جملات موسيقايي بغرنج‌تر شد. هايدن و خصوصاً موتسارت با حداكثر سليقه و دقت، زيباترين تناسبات و جملات پريوديك هشت ميزاني نوشته‌اند كه در عين حال بي قاعده نيز هستند. برخلاف ريتم همگون موقر و يكنواخت موسيقي باروك، در دوره كلاسيك ريتم يك عامل مهم آهنگسازي شد كه امكان ظرافت هر چه بيشتر و تهذيب بيان احساس را مهيا مي‌كرد. آهنگسازان اوليه كلاسيك تمايل فراواني به قطع و شكستن ريتم‌ها داشتند، به طوري كه ريتم‌هاي نقطه‌دار - ريتم لومباردي - سنكپ‌ها، پل يا رابط‌هاي ظريف در كنار ريتم‌هاي قوي رقص‌ها و مارش‌ها و تناوب فيگورهاي دو و سه نتي، هم چنين كادانس با ريتم سه تايي مد شده بود.

در موسيقي اواخر باروك نشانه‌ها و اصطلاحات مشخص كننده تمپو به ندرت يافت مي‌شد، زيرا فرم‌ها و انواع موسيقي اين دوره ثابت بودند و تمپو و سرعت آنها به طور معمول فهميده مي‌شد. در اوايل كلاسيك بود كه استفاده از چنين نشانه‌ها و عباراتي در شروع يا وسط قطعات به صورت قانون در آمد و تمام آهنگسازان آن را در آثارشان مراعات كردند. اكثر واژه‌هايي كه امروزه در موسيقي به كار برده مي‌شوند، از لارگو (خيلي آرام و آهسته)، آداجيو (آهسته) تا پرستو (خيلي تند)، ابتدا در دوره كلاسيك مورد استفاده آهنگسازان قرار گرفت. گر چه در اوايل، تمپوهاي معمولي مانند، آلگرو (تند)، آندانته (معمولي)، آلگرتو (خيلي تند) به كار برده مي‌شد اما در اواخر دوره كلاسيك تمپوهاي فوق‌العاده متضاد در اغلب موارد ارجحيت داشت. در سمفوني‌هاي هايدن، تمپوهاي مدراتو موومان‌هاي اول و آداجيو موومان‌هاي آهسته، تضاد زيادي با پرستوهاي قسمت فينال دارد. بتهون در به كارگيري تمپوهاي فوق‌العاده متضاد و مختلف در آثارش خصوصاً دوره آخر و در سمفوني نهم شهرت فراواني دارد.

هارموني و تناليته

آهنگسازان دوره كلاسيك در آثارشان به ندرت از گام لا-ماژور (يا گام نسبي آن فاديز-مينور) و از گام‌هاي بمل‌دار از مي‌بمل-ماژور (يا دو-مينور) پا فراتر گذاشتند. در تمام تاريخ موسيقي هرگز به اندازه اين دوره آثاري در تناليته‌هاي ر، فا، سل و سي بممل نوشته نشده‌است. علت اين امر به خاطر تكنيك اجرايي سازها نبود، بلكه عمدتاً به دليل ساده‌گرايي آهنگسازان كلاسيك بود. زيرا ساده بودن تناليته، مانند سادگي در ريتم، تمپو و فرم، بخشي از زبان جهاني و نشانه توجه به درك اكثريت توده اجتماع بود.

به كارگيري فراوان تناليته‌هاي ماژور در دوره كلاسيك، تضاد چشم‌گيري با دوره باروك داشت. در سرتاسر آثار هايدن و موتسارت، به ندرت مي‌توان قطعات در تناليته مينور يافت و تناليته‌هاي مينور اغلب در موارد و حالات استثنايي به كار رفته‌اند. اين چنين گرايش به سوي استفاده از تناليته ماژور را مي‌توان نتيجه اشتياق آهنگسازان دوره كلاسيك به درخشان و شاد بود آثار خود دانست. در مرحله گذار به اواخر كلاسيك، وسعت استفاده از تناليته‌هاي مختلف و متنوع بسيار افزايش يافت، به طور كه هايدن در دوره مياني سمفوني‌ها، سونات‌هاي پيانو و كوارتت‌هايش از تناليته‌هايي مانند فاديز - ماژور يا سي - ماژور بدون ايجاد مشكلي براي سازهاي مختلف اركستر استفاده كرد.

هارموني اكثراً آثار آهنگسازان ايتاليا، بوهم و شمال آلمان در اين دوره بر اساس حركت تونيك به دومينانت و زير دومينانت استوار است. آهنگسازان اوايل كلاسيك در انتخاب هارموني محدود بودند و فقط در اواخر دوره بود كه هارموني نسبتاً غني‌تر و مدولاسيون‌هاي پيچيده‌تر و غير منتظره به كار گرفته شد.

در دوره كلاسيك چگونگي روابط تناليته مومان‌هاي يك اثر اهميت يافت و نتيجتاً هر يك از مومان‌ها در تناليته‌هاي مختلف تصنيف شدند. مثلاً تناليته مومان آهسته يك سونات، عملكرد متضادي با بقيه موومان‌ها داشت و قسمت تريو مينوئت، هميشه در تناليته نسبي و يا گاهي در تونيك ماژور يا مينور بود. در آثار بتهون چنين رابطه تناليته‌اي متضاد و دور از هم بيشتر وجود دارد. وجود تناليته‌هاي متفاوت در ميان يك موومان نيز يكي ديگر از مشخصات سبك كلاسيك نسبت به باروك است.

آهنگسازان اوايل كلاسيك از جمله دومينيكو اسكارلاتي، پلاتي و خصوصاً سامارتيني و پرگولزي در يك موومان از چندين تم ملوديك مستقل و نسبتاً متضاد استفاده كرده‌اند كه هر يك از آنها داراي تناليته مختلف ولي در ارتباط نزديك با تناليته اصلي‌اند؛ و اين تم هر يك شامل عوامل ريتميك، هارمونيك و ديناميك مختص به خود هم هستند بنابراين وجه مشخصه مهم سبك موسيقي كلاسيك در مقايسه با باروك، فراهم آوردن حوزه‌هاي مختلف بيان موسيقايي در هر موومان است كه به وسيله تضاد تناليته‌ها انجام مي‌شود و هر يك از اين تناليته‌ها داراي ريتم‌هايي متضاد و جملاتي با قاعده و پريوديك اند. در دوره عظمت كلاسيسم، ارتباط تناليته‌هاي مختلف در هر موومان منظم و به صورت يك قاعده كلي در آمد و تا دوره رمانتيك نيز باقي ماند. مثلاً در يك مومان به فرم سونات، رابطه تناليته بين دو تم اصلي به صورت درجه تثبيت شد. البته در بعضي از آثار هايدن اين دو منطقه تناليته‌هاي مختلف هنوز فاقد تم‌هاي متضاد بود. در آثار دوره اواخر بتهون ارزش ساختماني تغيير تناليته‌هاي با ارزش رنگ آميزي اركستري در آميخت و نتيجتاً تغيير تناليته بيشتر براي تقويت رنگ آميزي و قدرت بيان موسيقايي مورد استفاده قرار گرفت (اين شيوه بعداً در رمانتيك‌ها خصوصاً آثار واگنر و ريچارد اشتراوس رايج شد). البته اين شيوه خلاف اوايل كلاسيك و حتي اوايل رمانتيك‌ها (شوبرت و وبر) بود كه بيشتر تغييرات تناليته را به منظور اصول ساختماني قطعه به كار مي‌بردند.

موتيف، تم، بسط و گسترش تمي

يكي از تحولات موسيقايي كه در دوره كلاسيك صورت گرفت تغيير در مفهوم ملودي و توسعه ملوديك است. تكنيك مرسوم دوره باروك به اين صورت بود كه آهنگساز تم اصلي را در ابتداي موومان معرفي مي‌كرد و بلافاصله به صورت بافته شده و تكرارهاي سكانس‌وار، بدون كادانس‌هاي مشخص و كامل سرتاسر موومان را در بر مي‌گرفت. نتيجتاً هر موومان به صورت فوق‌العاده يكپارچه و بدون تضادهاي مشخص ملوديك و تناليته‌اي به وجود مي‌آمد و ساختمان جملات موسيقي اغلب بي قاعده و فاقد تقسيم بندي‌هاي منظم به صورت مبتدا و خبر بودند. آهنگسازان قرن هيجدهم متد وحدت تناليته و تمي باروك را كنار گذاشتند و بيشتر به نشان دادن حالت متضاد بين قسمت‌هاي مختلف يك موومان و حتي بين خود تم‌ها پرداختند. حالت متداوم و پيوسته مومان‌ها و تكنيك بافتن تم‌هاي دوره باروك به تدريج از بين رفت و جايش را موومان‌هايي با حالات متضاد و ملودي‌هاي منقطع با جملات مجزا كه اغلب دو يا چهار ميزاني (گاهي موارد شش يا هشت ميزان) بودند، گرفت و در نتيجه ساختمان پريوديك و جملات كامل با قسمت‌هاي مبتدا و خبر به وجود آمدند.

گرچه اهميت و استقلال ريتم، ميزان‌بندي، هارموني و تناليته از جمله عوامل مشخص كننده هنر اين دوره‌است، ولي موسيقي كلاسيك به وسيله ملودي كه از ظريف‌ترين و شاداب‌ترين اجزاي تركيبي موسيقي محسوب مي‌شود، زنده‌است. هرگز در تاريخ موسيقي پلي‌فوني ملودي اين چنين نقش مهمي نداشته و هرگز تازگي و اصالت ملودي به چنين درجه ارزشي و اهميتي دست نيافته‌است. ملودي روح موسيقي كلاسيك است.[۱۱]

ملودي‌هاي كلاسيك از جهات گوناگون با ملودي‌هاي دوره‌هاي پيش تفاوت كلي دارند. تمام ملودي‌هاي قديمي اغلب از ملودي‌هاي كانتوس فيرموس كورال يا فرمول‌هاي ملوديكي به خصوصي كه تا حدي حالت سنتي داشتند سرچشمه مي‌گيرند. واضح است كه تغييرات ملوديك به تدريج صورت گرفته و داراي مراحل گذار است. مثلاً بعضي از آثار يوهان سباستيان باخ را مي‌توان حد فاصل دوره باروك و كلاسيك دانست، البته اپراي ايتاليا نيز راه را براي استقلال ملوديك باز كرد و از طرف ديگر گرايش به سادگي و استفاده از موسيقي فولكلوريك در اين راه موثر بود. اهميت دو صداي طرفين و هم چنين رهبري و استقلال كنترپوانتيك خط باس در موسيقي باروك به تدريج از بين رفت و خط باس صرفاً حامي ملودي شد. پيروي و فرمانبرداري خط باس و هارموني (به عنوان اكمپانيمان) از ملودي، به وسيله يكي از تدابير مهم و رايج موسيقي كلاويه‌اي دوره كلاسيك به نام آلبرتي باس مشخص مي‌شود. آلبرتي باس توسط آهنگساز ايتاليايي به نام دومينيكو آلبرتي به وجود آمد و آن عبارت است از آكوردهاي شكسته شده‌اي كه به طور مداوم در زير ملودي به صورت آكمپانيمان تكرار مي‌شود. آلبرتي باس تدبير بسيار مفيدي براي آكمپانيمان بود كه نه فقط به وسيله هايدن، موتسارت و بتهون مورد استفاده قرار گرفت، بلكه تا قرن نوزدهم نيز تداوم يافت.

قابليت تغيير يافتن تم‌ها، يكي از مهم‌ترين خصوصيات مشخص كننده موسيقي دوره كلاسيك است كه بر خلاف آن در آثار دوره باروك موتيف و تم هيچ گونه تغييري در فرم يا محتوي خود پيدا نمي‌كرد. به عبارت ديگر، موتيف و يا تمي كه از موتيف‌هاي مختلف تشكيل شده‌است، بايد به طريقي ساخته شود كه قابليت تغييرات زيادي داشته باشد و در عين حال كه تغيير مي‌يابد، قابل تشخيص نيز باشد. اين تدبير همان تكنيك بسط و گسترش تمي يا موتيفي است كه در آن از تمام امكانات بالقوه تم استفاده مي‌شود. البته هنگاميكه موتيف‌ها در تناليته‌هاي مختلف نيز انتقال مي‌يابند تغييرات زيادي پيدا نمي‌كنند، زيرا بايد شخصيت اصلي آنها در كلي حفظ شود. مثلاً موتيف اصلي مومان اول سمفوني پنجم بتهون در همه مومان‌ها علي رغم تغييراتي كه مي‌يابد هنوز قابل تشخيص است. اين تكنيك اكثراً در مومان‌هاي اول (در فرم سونات) و مومان‌هاي آخر (در فرم روندو - سونات) آثار سازي دوره كلاسيك به كار برده مي‌شد.

فرم‌هاي مرسوم دوره كلاسيك

در ابتداي دوره كلاسيك به ندرت فرم و يا مقوله موسيقايي جديد به وجود آمد. برخي از فرم‌هاي قديمي از بين رفتند كه از همه سريع تر اوورتورهاي اركستري فرانسوي، سويت و سونات مجلسي براي سازهاي مختلف بود. رقص‌هاي آلماند، كورانت، ساراباند، ژيگ چه در اجتماع و چه روي صحنه از مد افتادند ولي گاوت، پولونز و مينوئت با كمي تغييرات مرسوم بودند. قسمت تريو به مينوئت اضافه شد و خود مينوئت نيز در اواخر دوره كلاسيك به فرم اٍسكٍرتزو تغيير پيدا كرد.

در ميان انواع مختلف موسيقي سازي، وارياسيون براي پيانو نمونه محبوبي در سرتاسر دوره كلاسيك شد كه اين فرم ابتدا به عنوان موسيقي سرگرمي در دربار و محافل بورژوا و بعداً به عنوان قطعه استادانه و چيره‌دستانه در كنسرت‌ها اجرا مي‌شد. اكثر استادان موسيقي كلاسيك از اين فرم استفاده كرده‌اند و اغلب مهارت و قدرت خود را به صورت بداهه نوازي در قطعات وارياسيون براي ساز پيانو نشان داده‌اند. فرم وارياسيون به عنوان يك موومان مستقل نيز در سمفوني و سونات به كار گرفته شد.

فرم تريوسونات هم چنان در اوايل دوره كلاسيك با جزئي تغييرات در مومان‌ها (به صورت تند، آهسته، تند) و هارموني باقي ماند و در كل سبك كلاسيكي به خود گرفت. حدود سال‌هاي ۱۷۷۰ تا ۱۷۸۰ بود كه نوع سونات براي پيانو و يك ساز و يا سونات پيانو جانشين نوع قديمي تريوسونات گرديد.

فرم كنسرتو گروسو باروك نيز در اوايل دوره كلاسيك مورد استفاده بسياري از آهنگسازان قرار گرفت و اين فرم باني سينفونيا كنچرتانته دوره كلاسيك به شمار مي‌آيد كه بعدها به صورت سمفوني درآمد. مثلاً سمفوني‌هاي صبح، بعدازظهر و سمفوني شماره ۸ هايدن چيزي غير از كنسرتو گروسو نيست. فرم كنسرتوسلو بدون هيچ وقفه‌اي در دوره كلاسيك ادامه يافت و در مكتب موسيقي وين خصوصاً با كنسرتو پيانوهاي موتسارت توسعه بيشتري يافت. اما با كنسرتو پيانوهاي بتهون بود كه اين فرم در دوره كلاسيك به حد كمال و تكامل هنري خود رسيد و نمونه‌اي براي آهنگسازان دوره رمانتيك شد.

كوارتت زهي در اواخر دوره باروك و يا حتي اوايل دوره كلاسيك در مفهوم امروزي خود وجود نداشت. فرم كوارتت زهي از سينفونياهاي ايتاليايي (براي سازهاي زهي) يا ديورتيمنتوهاي مكتب ونيز سرچشمه گرفته‌است كه در ابتدا گاهي سه يا پنج موومان داشت. حتي كوارتت‌هاي اپوس ۱ و ۲ اثر هايدن كه هنوز آنها را كاساتسيون يا ديورتيمنتو مي‌ناميدند، داراي دو مينوئت بود. اما با شروع كوارتت‌هاي اپوس ۳، فرم اصلي چهار مووماني ظاهر شد و تقريباً به عنوان يك قاعده كلي تا به امروز بدون تغيير باقي ماند. فرم سونات (فرمي كه اساس مومان‌هاي اول سمفوني‌ها و كوارتت‌هاي زهي و سونات‌هاي پيانو را تشكيل مي‌داد) به تدريج و خيلي آهسته در اوايل باروك به وجود آمد و در كل داراي سه قسمت كاملاً مشخص شد. در قسمت اول تم اصلي در تناليه تونيك و تم فرعي در تناليته نمايان (درجه پنجم) يا در گام مينور در درجه مديانت (درجه پنجم) يا در گام مينور در درجه مديانت (درجه سوم) معرفي مي‌شود و در اصطلاح اين قسمت را اكسپوزيسيون مي‌نامند. در قسمت وسط كه آن را دولُپمان (گسترش) مي‌گويند، تم‌ها بسط و گسترش مي‌يابند و به تناليته‌هاي ديگر مدولاسيون مي‌كنند. در قسمت آخر (ريكاپيتولاسيون) هر دو تم در تناليته اصلي برگشت مي‌كنند و بالاخره با يك كودا كوتاه موومان اول به پايان مي‌رسد.

پدر تكنيك بسط و گسترش موتيفي و دولپمان را بدون شك بايد جوزف هايدن دانست. موتسارت تا قبل از آشنايي خود با هايدن دولپمان را در مفهوم كامل خود به كار نگرفته بود ولي بتهوون بود كه شكل اصلي دولپمان را تكامل بخشيد و اين شكل به طور ثابت تا مدت‌ها باقي ماند. اكثر مومان‌هاي اول سمفوني‌ها، كوارتت‌ها و سونات‌هاي دوره كلاسيك و رمانتيك در همين فرم سونات تصنيف شده‌اند كه در كل اساس موسيقي سازي شد.

اركستر و سازها

يكي از مشخصات اركستر دوره باروك تنوع زياد سازها در يك خانواده و در اندازه و كوك‌هاي مختلف بود. هنگامي كه اركستر مونته وردي يا باخ را مورد ملاحظه قرار دهيم به تعدادي از سازها بر مي‌خوريم كه امروزه مورد استفاده اركستري ندارند سازهايي مانند ويولون پيكولو، ويولادامور، ويول، كرنت، عود و ركوردر. سازهاي ديگر در اركستر كلاسيك باقي ماندند ولي از نظر ساختماني و عملكرد تغييراتي پيدا كردند كه از آن جمله ترومپت را مي‌توان نام برد.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.